آل آپای لیلان
دانلود ترانه های عاشقانه غمگین و شاد شعرهای عاشقانه فیلم های اکشن
موضوع: <-PostCategory->
برچسب:, 12:21
11 - شيعه در قرن سوم هجرى
با شروع قرن سوم , شيعه نفس تازه اى كشيد و سبب آن اولا اين بود كه كتب فلسفى وعلمى بسيارى از زبان يونانى و سريانى و غير آنها بزبان عربى ترجمه شد و مردم بتعليم علوم عقلى و استدلالى هجوم آوردند علاوه بر آن مأ مون خليفه عباسى (195-218) معتزلى مذهب باستدلال عقلى در مذهب علاقمند بود و در نتيجه بتكلم استدلالى دراديان و مذاهب رواج تام و آزادى كامل داده بود و علماء و متكلمين شيعه از آزادى استفاده كرده در فعاليت علمى و در تبليغ مذهب اهل بيت فرو گذارى نميكردند (89) و ثانيا مأ مون عباسى باقتضاى سياست خود بامام هشتم شيعه اماميه ولايت عهد داده بود و در اثر آن علويين و دوستان اهل بيت تا اندازه اى از تعرض اولياء دولت مصون بوده و كم و بيش از آزادى بهره مند بودند ولى بازديرى نگذشت كه دم برنده شمشير بسوى شيعه برگشت و شيوه فراموش شده گذشتگان بسراغ شان آمد خاصه در زمان متوكل عباسى 232-247 هجرى كه مخصوصا با على و شيعيان وى دشمنى خاصى داشت و هم بامر وى بود كه مزار امام سوم شيعه اماميه را در كربلا با خاك يكسان كردند (90)
12 - شيعه در قرن چهارم هجرى
در قرن چهارم هجرى عواملى بوجود آمد كه براى وسعت يافتن تشيع و نيرومند شدن شيعه كمك بسزائى ميكرد از آن جمله سستى اركان خلافت بنيعباس و ظهور پادشاهان آل بويه بود .
پادشاهان آل بويه كه شيعه بودند كمال نفوذ را در مركز خلافت كه بغداد بود و همچنين در خود خليفه داشتند (91) و اين قدرت قابل توجه به شيعه اجازه ميداد كه در برابر مدعيان مذهبى خود كه پيوسته باتكاء قدرت خلافت آنان را خورد ميكردند , قد علم كرده آزادانه به تبليغ مذهب بپردازند .
چنانكه مورخين گفته اند در اين قرن همه جزيرة العرب يا قسمت معظم آن باستثناى شهرهاى بزرگ , شيعه بودند و با اين وصف برخى از شهرها نيز مانند هجر و عمان و صعده در عين حال شيعه بودند .
در شهر بصره كه پيوسته مركز تسنن بود و با شهركوفه كه مركز تشيع شمرده ميشد رقابت مذهبى داشت , عده اى قابل توجه شيعه بودند و همچنين در طرابلس و نابلس و طبريه و حلب و هرات شيعه بسيار بود و اهوازو سواحل خليج فارس از ايران مذهب شيعه داشت (92) در آغاز اين قرن بود كه ناصر اطروش پس از سالها تبليغ كه در شمال ايران بعمل آورد بناحيه طبرستان استيلاء يافت و سلطنت تأ سيس كرد كه تا چند پشت ادامه داشت و پيش ازاطروش نيز حسن بن زيد علوى سالها در طبرستان سلطنت كرده بود (93)در اين قرن فاطميين كه اسماعيلى بودند بمصر دست يافتند و سلطنت دامنه دارى (296-527) تشكيل دادند (94) بسيار اتفاق ميافتاد كه در شهرهاى بزرگ مانند بغداد و بصره و نيشابور كشمكش وزد و خورد و مهاجمه هائى ميان شيعه و سنى در ميگرفت و در برخى از آنها شيعه غلبه ميكرد و از پيش ميبرد .
13 - شيعه در قرن نهم هجرى
از قرن پنجم تا اواخر قرن نهم شيعه بهمان افزايش كه در قرن چهارم داشت ادامه ميداد و پادشاهانى نيز كه مذهب شيعه داشتند بوجود آمده از تشيع ترويج مينمودند .
در اواخر قرن پنجم هجرى دعوت اسماعيليه در قلاع الموت ريشه انداخت و اسماعيليه نزديك بيك قرن و نيم در وسط ايران در حال استقلال كامل ميزيستند (95) و سادات مرعشى در مازندران سالهاى متمادى سلطنت كردند (96) شيعه را اختيار كرد و اعقاب او از پادشاهان شاه خدابنده از پادشاهان مغول مذهب مغول ساليان دراز در ايران سلطنت كردند و از تشيع ترويج ميكردند و همچنين سلاطين آق قويونلو و قره قويونلو كه در تبريز حكومت ميكردند (97) و دامنه حكمرانيشان تا فارس و كرمان كشيده ميشد و همچنين حكومت فاطميين نيز ساليان دراز در مصر برپا بود .
البته قدرت مذهبى جماعت با پادشاهان وقت تفاوت ميكرد چنانكه پس از برچيده شدن بساط فاطميين و روى كار آمدن سلاطين آل ايوب صفحه برگشت و شيعه مصر و شامات , آزادى مذهبى را بكلى از دست دادند و جمع كثيرى از تشيع از دم شمشير گذشتند (98)و از آن جمله شهيد اول محمد بن محمد مكى , يكى از نوابغ فقه شيعه سال 786 هجرى در دمشق بجرم تشيع كشته شد (99) و همچنين شيخ اشراق شهاب الدين سهروردى در حلب بجرم فلسفه قتل رسيد (100) روى هم رفته در اين پنج قرن شيعه از جهت جمعيت در افزايش و از جهت قدرت و آزادى مذهبى تابع موافقت و مخالفت سلاطين وقت بوده اند و هرگز در اين مدت مذهب تشيع در يكى از كشورهاى اسلامى , مذهب رسمى اعلام نشده بود .
14 - شيعه در قرن 10-11 هجرى
سال 906 هجرى جوان سيزده ساله اى از خانواده شيخ صفى اردبيلى متوفاى 735 هجرى كه از مشايخ طريقت در شيعه بود با سيصد نفر درويش از مريدان پدرانش بمنظورايجاد يك كشور مستقل و مقتدر شيعه از اردبيل قيام كرده شروع بكشور گشائى و برانداختن آئين ملوك الطوايفى ايران نمود و پس از جنگهاى خونين كه با پادشاهان محلى و مخصوصا با پادشاهان آل عثمان كه زمام امپراطورى عثمانى را در دست داشتند , موفق شدند كه ايران قطعه قطعه را بشكل يك كشور درآورده و مذهب شيعه را در قلمرو حكومت خود رسميت دهد (101) پس از درگذشت شاه اسماعيل صفوى پادشاهان ديگرى از سلسله صفوى تا اواسط قرن دوازدهم هجرى سلطنت كردند و يكى پس از ديگرى رسميت مذهب شيعه اماميه را تأ ييد و تثبيت نمودند حتى در زمانى كه در اوج قدرت بودند ( زمان شاه عباس كبير ) توانستند وسعت ارضى كشور وآمار جمعيت را به بيش از دو برابر ايران كنونى ( سال هزار و سيصد و هشتاد وچهار هجرى قمرى ) برسانند (102) گروه شيعه در اين دو قرن و نيم تقريبا در ساير نقاط كشورهاى اسلامى بهمان حال سابق با افزايش طبيعى خود باقى بوده است .
15 - شيعه در قرن 12-14 هجرى
در سه قرن اخير پيشرفت مذهبى شيعه بهمان شكل طبيعى سابقش بوده است و فعلاكه اواخر قرن چهاردهم هجرى است تشيع در ايران مذهب رسمى عمومى شناخته ميشود و همچنين در يمن و در عراق اكثريت جمعيت را شيعه تشكيل ميدهد و در همه ممالك مسلمان نشين جهان كم و بيش شيعه وجود دارد و روى هم رفته در كشورهاى مختلف جهان نزديك بصد ميليون شيعه زندگى ميكند .
انشعابات شيعه :
1 - اصل انشعاب و انقراض برخى از شعب .
2 - زيديه 3 - اسماعيليه و انشعابات شان 4 - نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه 5 - شيعه دوازده امامى و فرقشان با زيديه و اسماعيليه 6 - اشاره به تاريخچه شيعه دوازده امامى .
1 - اصل انشعاب
هر مذهبى يك رشته مسائلى ( كم يا زياد ) دارد كه اصول اوليه آن مذهب را تشكيل ميدهد و مسائلى ديگر كه در درجه دوم واقعند و اختلاف اهل مذهب در چگونگى مسائل اصلى وقوع آنها با حفظ اصل مشترك انشعاب ناميده ميشود .
انشعاب در همه مذاهب و خاصه در چهار دين آسمانى , كليمى و مسيحى و مجوسى واسلام و حتى در شعب آنها نيز وجود دارد .
مذهب شيعه در زمان سه پيشواى اول ازپيشوايان اهل بيت ( حضرت امير المؤمنين على و حسن بن على و حسين بن على عليهم السلام ) هيچگونه انشعابى نپذيرفت ولى پس از شهادت امام سوم اكثريت شيعه بامامت حضرت على بن حسين سجاد قائل شدند و اقليتى معروف به كيسانيه پسر سوم على (ع ) محمد بن حنفيه را امام دانستند و معتقد شدند كه محمد بن حنفيه پيشواى چهارم و همان مهدى موعود است كه در كوه رضوى غايب شده و روزى ظاهر خواهد شد .
پس از رحلت امام سجاد (ع ) اكثريت شيعه بامامت فرزند امام محمد باقر (ع )معتقد شدند و اقليتى به زيد شهيد كه پسر ديگر امام سجاد بود گرويدند و به زيديه موسوم شدند .
پس از رحلت امام محمد باقر شيعيان وى بفرزندش امام جعفر صادق (ع ) ايمان آوردند و پس از درگذشت آن حضرت , اكثريت فرزندش امام موسى كاظم (ع ) را امام هفتم دانستند و جمعى اسماعيل پسر بزرگ امام ششم را كه در حال حيات پدر بزرگوار خود درگذشته بود امام گرفتند و از اكثريت شيعه جدا شده بنام اسماعيليه معروف شدند و بعضى پسر ديگر آن حضرت عبدالله افطح و بعضى فرزند ديگرش محمد را پيشوا گرفتند و بعضى در خود آن حضرت توقف كرده آخرين امامش پنداشتند .
پس از شهادت امام موسى كاظم (ع ) اكثريت شيعه فرزندش امام رضا (ع ) را امام هشتم دانستند و برخى در امام هفتم توقف كردند كه به واقفيه معروفند .
ديگر پس از امام هشتم تا امام دوازدهم كه پيش اكثريت شيعه مهدى موعود است انشعاب قابل توجهى بوجود نيامده و اگر وقايعى نيز در شكل انشعاب پيش آمده چندروز پيش نپائيده و خود بخود منحل شده است مانند اينكه جعفر فرزند امام دهم پس از رحلت برادر خود ( امام يازدهم ) دعوى امامت كرد و گروهى بوى گرويدند ولى پس از روزى متفرق شدند و جعفر نيز دعوى خود را تعقيب نكرد و همچنين اختلافات ديگرى در ميان رجال شيعه در مسائل علمى كلامى و فقهى وجود دارد كه آنها را انشعاب مذهبى نبايد شمرد .
فرقه هاى نامبرده كه منشعب شده و در برابر اكثريت شيعه قرار گرفته اند در اندك زمانى منقرض شدند جز دو فرقه زيديه و اسماعيليه كه پايدار مانده اند و هم اكنون گروهى از ايشان در مناطق مختلف زمين مانند يمن و هند و لبنان و جاهاى ديگرزندگى ميكنند .
از اين روى تنها بذكراين دو طائفه با اكثريت شيعه كه دوازده امامى ميباشند اكتفا ميشود .
2 - شيعه زيديه
زيديه پيروان زيد شهيد فرزند امام سجاد ميباشند .
زيد در سال 121 هجرى برخليفه اموى هشام ابن عبدالملك قيام كرد و گروهى بيعتش كردند و در جنگى كه درشهر كوفه ميان او و كسان خليفه درگرفت كشته شد .
وى پيش پيروان خود امام پنجم از امامان اهل بيت شمرده ميشود و پس از وى فرزندش يحيى بن زيد كه بر خليفه اموى وليد بن يزيد قيام كرده و كشته شد ,بجاى وى نشست و پس از وى محمد بن عبدالله و ابراهيم بن عبدالله كه بر خليفه عباسى منصور دوانقى شوريده و كشته گرديدند , براى امامت برگزيده شدند .
پس از آن تا زمانى امور زيديه غير منظم بود تا ناصر اطروش كه از اعقاب برادرزيد بود در خراسان ظهور كرد و در اثر تعقيب حكومت محل از آنجا فرار كرده بسوى مازندران كه هنوز اهالى آن اسلام را نپذيرفته بودند رفت و پس از سيزده سال دعوت جمع كثيرى را مسلمان كرده بمذهب زيديه درآورد سپس بدستيارى آنان ناحيه طبرستان را مسخر ساخته و بامامت پرداخت و پس از وى اعقاب او تا مدتى در آن سامان امامت كردند .
بعقيده زيديه هر فاطمى نژاد , عالم زاهد شجاع , سخى كه بعنوان قيام بحق خروج كند ميتواند امام باشد .
زيديه در ابتداء حال , مانند خود زيديه دو خليفه اول را ( ابوبكر و عمر ) جزو ائمه ميشمردند ولى پس از چندى جمعى از ايشان نام دو خليفه را از فهرست ائمه برداشتند ازعلى عليه السلام شروع كردند .
چهاربنا بآنچه گفته اند زيديه در اصول اسلام مذاق معتزله و در فروع , فقه ابيحنيفه رئيس يكى از مذهب اهل سنت را دارند .
اختلافات مختصرى نيز در پاره اى از مسائل در ميانشان هست (103)
3 - شيعه اسماعيليه و انشعاباتشان
باطنيه : امام ششم شيعه فرزند پسرى داشت بنام اسماعيل (104) كه بزرگترين فرزندانش بود و در زمان حيات پدر وفات نمود و آن حضرت بمرگ اسماعيل استشهاد كرد حتى حاكم مدينه را نيز شاهد گرفت در اين باره جمعى معتقد بودند كه اسماعيل نمرده بلكه غيبت اختيار كرده است و دوباره ظهور ميكند و همان مهدى موعود است و استشهاد امام ششم بمرگ او يك نوع تعميد بوده كه از ترس منصور خليفه عباسى بعمل آورده است و جمعى معتقد شدند كه امامت حق اسماعيل بود و با مرگ او به پسرش محمد منتقل شد و جمعى معتقد شدند اسماعيل با اينكه در حال حيات پدر درگذشته امام ميباشد و امامت پس از اسماعيل در محمد بن اسماعيل و اعقاب او است .
دو فرقه اولى پس از اندك زمانى منقرض شدند ولى فرقه سوم تاكنون باقى هستندو انشعاباتى نيز پيدا كرده اند .
اسماعيليه بطوركلى فلسفه اى دارند شبيه بفلسفه ستاره پرستان كه با عرفان هندى آميخته ميباشد و در معارف و احكام اسلام براى هر ظاهرى باطنى و براى هر تنزيلى تأ ويلى قائلند اسماعيليه معتقدند كه زمين هرگز خالى از حجت نميشود و حجت خدابر دو گونه است ناطق و صامت , ناطق پيغمبر و صامت ولى و امام است كه وصى پيغمبر ميباشد و در هر حال حجت مظهر تمام ربوبيت است .
اساس حجت پيوسته روى عدد هفت ميچرخد باين ترتيب كه يك نبى مبعوث ميشودكه داراى نبوت ( شريعت ) و ولايت است و پس از وى هفت وصى داراى وصايت بوده و همگى داراى يك مقام ميباشند جز اينكه وصى هفتمين داراى نبوت نيز هست و سه مقام دارد .
نبوت و وصايت و ولايت .
باز پس از وى هفت وصى كه هفتمين داراى سه مقام ميباشد و بهمين ترتيب .
ميگويند : آدم عليه السلام مبعوث شد با نبوت و ولايت , و هفت وصى داشت كه هفتمين آنان نوح و داراى نبوت و وصايت وولايت بود و ابراهيم (ع ) وصى هفتمين نوح و موسى وصى هفتمين ابراهيم و عيسى وصى هفتمين موسى و محمد (ص ) وصى هفتمين عيسى و محمد بن اسماعيل وصى هفتمين محمد (ص ) باين ترتيب محمد (ص ) و على و حسين و على بن حسين سجاد و محمد باقر و جعفر صادق و اسماعيل و محمد بن اسماعيل ( امام دوم حضرت حسن بن على را امام نميدانند ) و پس از محمد بن اسماعيل هفت نفر از اعقاب محمد بن اسماعيل كه نام ايشان پوشيده و مستور است و پس از هفت نفر از اعقاب محمد بن فاطميين مصر كه اولشان عبيدالله مهدى بينان گذار سلطنت فاطميين مصر ميباشد .
اسماعيليه معتقدند كه علاوه بر حجت خدا , پيوسته در روى زمين دوازده نفر نقيب كه حواريين و خواص حجتاند وجود دارد ولى بعضى از شعب ( دروزيه ) باطنيه شش نفر از نقباء را از ائمه ميگيرند و شش نفر از ديگران .
در سال 278 هجرى ( چند سال قبل از ظهور عبيدالله مهدى در آفريقا ) شخصى خوزستانى ناشناسى كه هرگز نام و نشان خود را اظهار نميكرد در حوالى كوفه پيدا شد شخص نامبرده روزها را روزه ميگرفت و شبها را بعبادت ميگذرانيد و از دسترنج خود ارتزاق ميكرد و مردم را بمذهب اسماعيليه دعوت نمود .
بدينوسيله مردم انبوهى را بخود گروانيد و دوازده نفر بنام نقباء از ميان پيروان خودانتخاب كرد و خودعزيمت شام كرده از كوفه بيرون رفت و ديگر از او خبرى نشد .
پس از مرد ناشناس , احمد معروف بقرمط در عراق بجاى وى نشست و تعليمات باطنيه را منتشر ساخت و چنانكه مورخين ميگويند او نماز تازه اى را به جاى نمازهاى پنجگانه اسلام گذاشت و غسل جنابت را لغو و خمر را اباحه كرد و مقارن اين احوال سران ديگرى از باطنيه بدعوت قيام كرده گروهى از مردم را بدور خود گرد آوردند .
اينان براى جان و مال كسانى كه از باطنيه كنار بروند هيچگونه احترامى قائل نبودند و از اين روى در شهرهائى از عراق و بحرين و يمن و شامات نهضت راه انداخته خون مردم را ميريختند و مالشان را بيغما ميبردند و بارها راه قافله حج را زده ده ها هزار نفر از حجاج را كشتند و زاد و راحله شان را بيغما بردند .
ابو طاهر قرمطى يكى از سران باطنيه كه در سال 311 بصره را مسخر ساخته و ازكشتار و تاراج اموال مردم فرو گذارى نكرد و در سال 317 با گروه انبوهى از باطنيه در موسم حج عازم مكه گرديد و پس از درهم شكستن مقاومت مختصر دولتيان ,وارد شهر مكه شد و مردم شهر و حجاج تازه وارد را قتل عام نمود و حتى در مسجد حرام و داخل كعبه جوى خون روان ساخت پيراهن كعبه را در ميان ياران خود قسمت نمود و در كعبه را كند و حجر الاسود را از جاى خود درآورده بيمن برد كه مدت بيست و دو سال پيش قرامطه بود .
در اثر اين اعمال بود كه عامه مسلمين از باطنيه برائت كرده آنان را خارج از آئين اسلام شمردند و حتى عبيدالله مهدى پادشاه فاطمى كه آن روزها در افريقا طلوع كرده خود را مهدى موعود و امام اسماعيليه معرفى ميكرد , از قرامطه بيزارى جست .
طبق اظهار مورخين , مشخص مذهبى باطنيه اين استكه احكام و مقررات ظاهرى اسلام را بمقامات باطنى عرفانى تاويل ميكنند و ظاهر شريعت را مخصوص كسانى ميدانندكه كم خرد و از كمال معنوى بيبهره بوده اند با اين وصف گاهى برخى از مقررات از مقام امامتشان صادر ميشود .
4 - نزاريه و مستعليه و دروزيه و مقنعه
عبيدالله مهدى كه سال 296 هجرى قمرى در افريقا طلوع كرد بطريق اسماعيليه بامامت خود دعوت كرد و سلطنت فاطمى را تأ سيس نمود پس از وى اعقابش مصر را دارالخلافه قرار داده تا هفت پشت بدون انشعاب سلطنت و امامت اسماعيليه را داشتند پس از هفتمين كه مستنصر بالله سعد بن على بود دو فرزند وى نزار و مستعلى سر خلافت و امامت منازعه كردند و پس از كشمكش بسيار و جنگهاى خونين مستعلى غالب شد و برادر خود نزار را دستگير نموده زندانى ساخت تا مرد .
در اثر اين كشمكش پيروان فاطميين دو دسته شدند نزاريه و مستعليه نزاريه گروندگان حسن صباح ميباشند كه از مقربان مستنصر بود و پس از مستنصر ,براى طرفدارى كه از نزار مينمود , بحكم مستعلى از مصر اخراج شد وى بايران آمده پس از چندى از قلعه الموت از توابع قزوين سر درآورد قلعه الموت و چند قلعه ديگر مجاور را تسخير كرد و بسلطنت پرداخت در آغاز كار بنزار دعوت كرد و پس از مرگ حسن سال 518 هجرى قمرى بزرگ اميد رود بارى و پس از وى فرزندش كيا محمد بشيوه و آئين حسن صباح سلطنت كردند و پس از وى فرزندش حسن على ذكره السلام پادشاه چهارم الموتى روش حسن صباح را كه نزارى بود برگردانيده به باطنيه پيوست .
تا هلاكو خان مغول بايران حمله كرد , وى قلاع اسماعيليه را فتح نمود و همه اسماعيليان را از دم شمشير گذرانيد بناى قلعه ها را نيز با خاك يكسان ساخت و پس از آن در سال 1255 هجرى آقا خان محلاتى كه از نزاريه بود در ايران بمحمد شاه قاجار ياغى شد و در قيامى كه در ناحيه كرمان نمود شكست خورده به بمبئى قرار كرد و دعوت باطنى نزارى را بامامت خود منتشر ساخت و دعوتشان تاكنون باقى است و نزاريه فعلا آقاخانيه ناميده ميشوند .
مستعليه - پيروان مستعلى فاطمى بودند كه امامتشان در خلفاء فاطمين مصر باقى ماند تا در سال 557 هجرى قمرى منقرض شدند و پس از چندى فرقه بهره در هند بهمان مذهب ظهور كدرند و تاكنون نيز ميباشند .
دروزيه - طائفه دروزيه كه در جبال دروز شامات ساكنند در آغاز كار پيروان خلفاء فاطميين مصر بودند تا در ايام خليفه ششم فاطمى دعوت نشتگين دروزى بباطنيه ملحق شدند دروزيه در الحاكم بالله كه باعتقاد ديگران كشته شده متوقف گشته ميگويند وى غيبت كرده و به آسمان بالا رفته و دوباره بميان مردم خواهد برگشت .
مقنعه - در آغاز پيروان عطاء مروى معروف به مقنع بودند كه طبق اظهار مورخين از اتباع ابو مسلم خراسانى بوده است و پس از ابو مسلم مدعى شد كه روح ابومسلم در وى حلول نموده است و پس از چندى دعوى پيغمبرى و سپس دعوى خدائى كرد و سرانجام در سال 163 در قلعه كيش از بلاد ماوراء النهر بمحاصره افتاد و چون بدستگيرى و كشته شدن خود يقين نمود آتش روشن كرده با چند تن از پيروان خود داخل آتش شده و سوخت پيروان عطاء مقنع پس از چندى مذهب اسماعيليه را اختيار كرده و بفرقه باطنيه ملحق شدند .
شيعه دوازده امامى و فرق ايشان با زيديه و اسماعيليه
اكثريت شيعه كه اقليت هاى نامبرده از آن منشعب و جدا شده اند شيعه اماميه ودوازده امامى ناميده ميشوند و چنانكه گفتيم در آغاز پيدايش بعنوان انتقاد و اعتراض در دو مسئله اساسى از مسائل اسلامى پيدا شده اند بيآنكه در آئينى كه طبق تعليم پيغمبر اكرم (ص ) در ميان مسلمين معاصر آنحضرت بود سخنى داشته باشند و آن دو مسئله حكومت اسلامى و مرجعيت علمى بود كه شيعه آن را حق اختصاصى اهل بيت ميدانستند .
شيعه ميگفتند : خلافت اسلامى كه البته ولايت باطنى و پيشوائى معنوى لازم لاينفك آن است از آن على و اولاد على عليه السلام استكه بموجب تصريح خود پيغمبر اكرم (ص ) و ساير ائمه اهل بيت , دوازده تن ميباشند و ميگفتند : تعليمات ظاهرى قرآن كه احكام و قوانين شريعت ميباشند و در عين حال كه بحيات معنوى كامل نيز مشتملند داراى اصالت و اعتبارند و تا قيامت فسخ بردار نيستند و اين احكام و قوانين را از راه اهل بيت بايد بدست آورد و بس .
و از اينجا روشن ميشود كه : فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه زيدى اين است كه شيعه زيدى غالبا امامت را مختص به اهل بيت نميداند و عدد ائمه را بدوازده منحصر نميبيند و از فقه اهل بيت پيروى نميكند بر خلاف شيعه دوازده امامى .
و فرق كلى ميان شيعه دوازده امامى و شيعه اسماعيلى نيز اين است كه اسماعيليه معتقدند كه امامت بدور هفت گردش ميكند و نبوت در حضرت محمد (ص ) ختم نشده است و تغيير و تبديل در احكام شريعت بلكه ارتفاع اصل تكليف خاصه بقول باطنيه مانع ندارد بر خلاف شيعه دوازده امامى كه حضرت محمد (ص ) را خاتم الانبياء ميدانند و براى وى دوازده وصى و جانشين قائلند و ظاهر شريعت را معتبر غير قابل نسخ ميبيند و براى قرآن كريم هم ظاهر و هم باطن اثبات ميكنند .
خاتمه فصل :
دو طائفه شيخيه و كريمخانيه كه در دو قرن اخير در ميان شيعه دوازده امامى پيدا شده اند نظر باينكه اختلافشان با ديگران در توجيه پاره اى از مسائل نظرى است نه در اثبات و نفى اصل مسائل , جدائى ايشان را انشعاب نشمرديم .
و همچنين فرقه على اللهى از شيعه 12 امامى كه غلاة نيز ناميده ميشوند و مانند باطنيه شيعه اسماعيلى تنها بباطن قائلند از اين روى كه هيچگونه منطق منظمى ندارند بحساب نياورديم .
خلاصه تاريخچه شيعه دوازده امامى
چنانكه در فصول گذشته روشن شد اكثريت شيعه همان شيعه دوازده امامى بودند وهمان عده از دوستان و هواداران على عليه السلام بودند كه پس از رحلت پيغمبر اكرم (ص ) براى احياء حقوق اهل بيت , در خصوص خلافت و مرجعيت عليمى بانتقاد و اعتراض پرداختند و ازاكثريت مردم جدا شدند .
شيعه در زمان خلفاء راشدين ( 11 - 35 ه قمرى ) پيوسته زير فشار قرار داشتند و پس از آن در مدت خلافت بنياميه ( 40 - 132 ) هر گونه امن و مصونيت از جان و مالشان برداشته شده بود ولى هر چه فشار ستم و بيدادگرى برايشان بيشتر ميشد ,در عقيده خود استوارتر ميگشتند و مخصوصا از مظلوميت خود در پيشرفت عقيده بيشتر بهره ميبردند و از آن پس در اواسط قرن دوم كه خلفاء عباسى زمام حكومت اسلامى را بدست گرفتند , شيعه از فتورى كه در اين ميان پيدا شد نفسى تازه كرد ولى با مهلت كمى باز عرصه برايشان تنگ شد تا اواخر قرن سوم هجرى كه روز بروز تنگتر ميشد .
در اوايل قرن چهارم كه سلاطين با نفوذ آل بويه كه شيعه بودند روى كار آمدند شيعه قدرتى كسب كرد و تا حدود زيادى آزادى عمل يافت و به مبارزه علنى پرداخت و تاآخر قرن پنجم جريان كار بهمين ترتيب بود و در اوايل قرن ششم كه حمله مغول آغاز شد در اثر گرفتاريهاى عمومى و هم در اثر ادامه يافتن جنگهاى صليبى حكومتهاى اسلامى چندان فشار بعالم تشيع وارد نميساختند و مخصوصا شيعه شدن جمعى از سلاطين مغول در ايران , و حكومت سلاطين مرعشى در مازندران درقدرت و وسعت جمعيت شيعه كمك بسزائى نمود و در هر گوشه از ممالك اسلامى و خاصه در ايران تراكم ميليونها نفر شيعه را محسوس ساخت و اين وضع تا اواخر قرن نهم هجرى ادامه داشت و از حدود افتتاح قرن دهم هجرى در اثر ظهور سلطنت صفويه در ايران پهناور آن روز , مذهب شيعه رسميت يافت و تاكنون كه اواخر قرن14 هجرى ميباشد برسميت خود باقى است و بعلاوه در همه نقاط جهان ده ها ميليون شيعه زندگى ميكنند .
بخش دوم : تفكر مذهبى شيعه
1 - معنى تفكر مذهبى 2 - مأ خذ اساسى تفكر مذهبى در اسلام 3 - راه و روشهائى كه اسلام براى تفكر مذهبى نشان ميدهد 4 - تفاوت در ميان اين سه طريق 5 - طريق اول ظواهر دينى , اقسام ظواهر دينى , قرآن و حديث پيغمبر اكرم و اهل بيت 6 - حديث صحابه 7 - بحث مجدد در كتاب و سنت 8 - ظاهر و باطن قرآن 9 - تأ ويل قرآن 10 - تتمه بحث در حديث 11 - روش شيعه در عمل بحديث 12 - تعليم و تعليم عمومى در اسلام 13 - شيعه و علوم نقليه :
1 - معنى تفكر مذهبى
تفكر مذهبى تفكر بحث و كنجكاوى را ميگوئيم كه ماده اى از مواد مذهبى را در تعاليم آن مذهب است نتيجه بدهد چنانكه تفكر رياضى مثلا تفكرى را ميگويندكه يك نظريه رياضى را نتيجه بدهد يا يك مسئله رياضى را حل كند .
2 - ماخذ اساسى تفكر مذهبى در اسلام
البته تفكر مذهبى نيز مانند ساير تفكرات , مأ خذى ميخواهد كه مواد فكرى از آن سرچشمه بگيرد و بآن تكيه بزند چنانچه در تفكر براى حل يك مسئله رياضى يك رشته معلومات رياضى را بايد استخدام نمود كه بالاخره بعمليات فن مربوط منتهى شود .
يگانه مأ خذى كه دين آسمانى اسلام ( از آن جهت كه بوحى آسمان ميرسد ) بآن اتكاء دارد همانا قرآن كريم است .
قرآن كريم است .
كه مدرك قطعى نبوت همگانى و هميشگى پيغمبر اكرم (ص ) است و محتويات آن دعوت اسلامى ميباشد البته تنها مأ خذ بودن قرآن كريم مآخذ و مصادر ديگر تفكر صحيح و حجتهاى ديگر را الغاء نميكند چنانكه خواهيم گفت .
3 - راههائى كه قرآن كريم براى تفكر مذهبى نشان ميدهد سه طريق است
قرآن كريم در تعليمات خود براى رسيدن و درك نمودن مقاصد دينى و معارف اسلامى سه راه در دسترس پيروان خود قرار داده , بايشان نشان ميدهد .
ظواهر دينى وحجت عقلى و درك معنوى از راه اخلاص بنده گى .
توضيح اينكه ما ميبينيم قرآن كريم در بيانات خود همه مردم را طرف خطاب قرار داده گاهى بياينكه حجتى بگفته خود اقامه كند بلكه بمجرد اتكاء بفرمانروائى خدائى خود بپذيرفتن اصول اعتقادى مانند توحيد و نبوت و معاد و احكام عملى مانند نماز و روزه و غير آنها امر ميكند و در برخى از اعمال نهى مينمايد و اگر اين بيانات لفظى را حجيت نميداد هرگز از مردم پذيرش و فرمان بردارى آنها را نميخواست پس ناگزير بايد گفت اينگونه بيانات ساده قرآن راهى است براى فهم مقاصد دينى و معارف اسلامى .
ما اين بيانات لفظى را مانند ( آمنوا بالله و رسوله ) و( اقيموا الصلاة ) ظواهر دينى ميناميم .
و از سوى ديگر ميبينيم قرآن كريم در آيات بسيارى بسوى حجت عقلى رهبرى ميكند ومردم را به تفكر و تعقل و تدبر در آيات آفاق و انفس دعوت ميفرمايد و خود نيز در موارد احقاق حقايق باستدلال عقلى آزاد ميپردازد و حقا هيچ كتاب آسمانى علم ومعرفت برهانى را براى انسان مانند قرآن كريم نميشناسد .
قرآن كريم با اين بيانات اعتبار حجت عقلى و استدلال برهانى آزاد را مسلم ميشمارد يعنى نميگويد كه اول حقانيت معارف اسلامى را بپذيريد سپس باحتجاج عقلى پرداخته معارف نامبرده را از آنها استنتاج كنيد بلكه با اعتماد كامل بواقعيت خود ميگويد : باحتجاج عقلى پرداخته حقانيت معارف نامبرده را از آن دريابيد و بپذيريد و سخنانى كه از دعوت اسلامى ميشنويد تصديق آنها رااز آفرينش جهان كه گواهى است راستگوى بپرسيد و بشنويد و بالاخره تصديق و ايمان را از نتيجه دليل بدست آوريد نه اينكه اول ايمان بياوريد و بعد بقيدمطابقت آن دليل اقامه كنيد پس تفكر فلسفى نيز راهى است كه رسائى آن را قرآن كريم تصديق مينمايد , و از سوى ديگر ميبينيم قرآن كريم با بيانى جالب روشن ميسازد كه همه معارف حقيقيه از توحيد و خدا شناسى واقعى سرچشمه ميگيرد و استنتاج ميشود و كمال خدا شناسى از آن كسانى است كه خداوند آنان را از هر جاى جمع آورى كرده و براى خود اختصاص داده است .
آنان هستند كه خود را از همه كنار كشيده و همه چيز را فراموش كرده اند و در اثر اخلاص و بندگى همه قواى خود را متوجه عالم بالا ساخته ديده بنور پروردگار پاك روشن ساخته اند وبا چشم واقع بين حقايق اشياء و ملكوت آسمان و زمين را ديده اند زيرا در اثر اخلاص و بندگى بيقين رسيده اند و در اثر يقين ملكوت آسمان و زمين و زندگى جاودانى جهان ابديت برايشان مكشوف شده است .
با توجه در آيات كريمه ذيل اين مدعى كاملا روشن ميشود : ( و ما ارسلنا من قبلك من رسول الا نوحى اليه انه لا اله الا انا فاعبدون ) (105) انبياء آيه 25 و ميفرمايد - ( سبحان اللّه عما يصفون الا عباد اللّه المخلصلين ) (106) سوره صافات آيه 159 و ميفرمايد ( قل انما بشر مثلكم يوحى الى انما الهكم اله واحد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا ) سوره كهف آيه 110 (107) و ميفرمايد ( و اعبد ربك حتى ياتيك اليقين ) سوره حجر آيه 99 (108) و ميفرمايد ( و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات و الارض و ليكون من الموقنين ) سوره انعام آيه 75 (109) و ميفرمايد ( كلا ان كتاب الابرار لفى عليين و ما ادريك ما عليون , كتاب مرقوم , يشهده المقربون ) (110) سوره مطففين آيه 21و ميفرمايد ( كلا لو تعلمون علم اليقين لترون الجحيم ) سوره تكاثر آيه 5 (111) پس يكى از راههاى درك معارف الهيه همان تهذيب نفس و اخلاص در بندگى است .
4 - تفاوت در ميان سه طريق نامبرده
با بيان گذشته روشن شد كه قرآن كريم براى درك معارف دينى سه راه نشان داده است ظواهر دينى و عقل و اخلاص در بندگى كه موجب انكشاف حقايق و مشاهده باطنى آنها است ولى بايد دانست كه اين سه طريق از چند جهت با هم تفاوت دارند .
اولا - ظواهر دينى چون بياناتى هستند لفظى و بساده ترين زبانى القاء شده اند , دردسترس مردم قرار دارند و هر كس باندازه ظرفيت فهم خود از آنها بهره مند(112) ميشود بخلاف دو طريق ديگر كه اختصاص بگروه خاصى داشته همگانى نميباشند .
ثانيا - طريق ظواهر دينى راهى است كه با پيمودن آن ميتوان باصول و فروع معارف اسلامى پى برده و مواردى اعتقادى و عملى دعوت ( اصول معارف و اخلاق ) را بدست آورد بخلاف دو طريق ديگر زيرا اگر چه از راه عقل ميتوان مسائل اعتقادى و اخلاقى و كليات مسائل عملى ( فروع دين ) را بدست آورد ولى جزئيات احكام نظر باينكه مصالح خصوصى آنها در دسترس عقل قرار ندارند از شعاع عمل آن خارجند و همچنين راه تهذيب نفس چون نتيجه آن انكشاف حقايق ميباشدو آن علمى است خدادادى نميتوان نسبت به نتيجه آن و حقايقى كه با اين موهبت خدائى مكشوف و مشهود ميشوند , تحديدى قائل شد يا اندازه اى گرفت اينان چون از همه جا بريده اند و همه چيز را جز خدا فراموش كرده اند تحت ولايت و سرپرستى مستقيم خدا ميباشند و آنچه را ميخواهد ( نه آنچه خودشان ميخواهند ) برايشان مهشود ميشود .
5 - طريق اولى - ظواهر دينى , اقسام ظواهر دينى
چنانچه گذشت قرآن كريم كه مأ خذ اساسى تفكر مذهبى اسلام است بظواهر الفاظ خود در برابر شنوندگان خود حجيت و اعتبار داده است و همان ظواهر آيات , بيان پيغمبر اكرم (ص ) را تالى بيان قرآن قرار ميدهد و مانند آن حجت ميسازد چنانكه ميفرمايد ( و انزلنا عليك الذكرلتبين للناس ما نزل اليهم ) سوره نحل آيه 44 و ميفرمايد ( هو الذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة ) سوره جمعه آيه 2 و ميفرمايد ( لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ) سوره احزاب آيه 21 پر روشن است كه اگر گفتار و رفتارپيغمبر اكرم و حتى سكوت و امضاء آن حضرت براى ما , مانند قرآن حجت نبود آيات مذكوره مفهوم درستى نداشت پس بيان پيغمبر اكرم (ص ) براى كسانى كه از آن حضرت ميشنوند يا با نقل قابل اعتماد نقل ميشود حجت و لازم الاتباع است و همچنين (113) با تواتر قطعى از آن حضرت رسيده است كه بيان اهل بيت وى مانند بيان خودش ميباشد و بموجب اين حديث واحاديث نبوى قطعى ديگر بيان اهل بيت تالى بيان پيغمبر اكرم (ص ) ميباشد و اهل بيت در اسلام سمت مرجعيت علمى داشته در بيان معارف و احكام اسلام هرگز خطاء نميكند و بيان شان بطريق مشافهه يا نقل قابل اعتماد و حجت است .
از اين بيان روشن ميشود كه ظواهر دينى كه در تفكر اسلامى مدرك و مأ خذ ميباشددو گونه اند كتاب و سنت و مراد از كتاب ظواهر آيات كريمه قرآنى ميباشد و مراد از سنت حديثى است كه از پيغمبر اكرم (ص ) و اهل بيت (ع ) رسيده باشد .
6 - حديث صحابه
اما احاديثى كه از صحابه نقل ميشود اگر متضمن قول يا فعل پيغمبر اكرم (ص )باشد و مخالف با حديث اهل بيت نباشد قابل قبول است و اگر متضمن نظر و رأ ى خود صحابى باشد داراى حجيتى نيست و حكم صحابه مانند حكم ساير افراد مسلمانان است و خود صحابه نيز با يكنفر صحابى معامله يكنفر مسلمان ميكردند .
7 - بحث مجدد در كتاب و سنت
كتاب خدا ( قرآن كريم ) مأ خذ اساسى هر گونه تفكر اسلامى است و اوست كه مآخذ ديگر دينى را اعتبار و حجيت ميدهد و از همين جهت بايد براى همگان قابل فهم باشد .
گذشته از اين كه خود قرآن كريم , خود را نور و روشن كننده همه چيز معرفى ميكند و هم در مقام تحدى از مردم درخواست ميكند كه در آيات آن تدبر كرده ببينند كه هيچگونه اختلاف و تناقض وجود ندارد و اگر ميتوانند , كتابى مانند آن بسازند و معارضه اش كنند .
روشن است كه اگر قرآن براى همگان قابل فهم نبود اينگونه خطابات مورد نداشت .
البته نبايد پنداشت كه اين مطلب ( كه قرآن بخودى خود براى همه قابل فهم است ) با مطلب سابق كه ( پيغمبر اكرم (ص ) و اهل بيت او در معاريف اسلامى كه در حقيقت مضامين قرآن كريم ميباشند , مراجع علمى هستند ) منافات دارد .
زيرا بخشى از معارف اسلامى كه احكام و قوانين شريعت ميباشد قرآن كريم تنها كليات آنها را متضمن است و روشن شدن تفاصيل آنها مانند احكام نماز و روزه و داد و ستد و ساير عبادات و معاملات بمراجعه سنت ( حديث اهل بيت ) متوقف است .
و بخشى ديگر كه معارف اعتقادى و اخلاقى است اگر چه مضامين و تفاصيل آنها قابل فهم عموم ميباشد ولى در درك معانى آنها روش اهل بيت را بايد اتخاذ نمود و هر آيه قرآنى را با آيات ديگر قرآنى توضيح داد و تفسير كرد نه برأ ى و نظر خود كه از عادات و رسوم معمولى براى ما دلنشين شده و با آن مأ نوس گرديده ايم .
على (ع ) ميفرمايد : (114) برخى از قرآن با برخى ديگر بسخن درآمده معنى خود را ميفهماند و بعضى از آن به بعضى ديگر گواهى ميدهد و پيغمبر اكرم (ص ) ميفرمايد (115) كه بخشى از قرآن بخش ديگر را تصديق ميكند و نيز ميفرمايد (116) هر كه قرآن را برأ ى خود تفسير كند براى خود در آتش جايگاه ميسازد .
مثالى ساده براى تفسير قرآن بقرآن : خداى تعالى در قصه عذاب قوم لوط در جائى ميفرمايد برايشان باران بد , بارانيديم (117) و در جاى ديگر اين كلمه را بكلمه اى ديگر تبديل كرده ميفرمايد برايشان سنگ بارانيديم (118) و از انضمام آيه دوم بآيه اول روشن ميشود كه مراد از باران بد سنگهاى آسمانى است كسى كه با نظر كنجكاوى و در احاديث اهل بيت و در رواياتى كه از مفسرين صحابه و تابعين در دست است , رسيدگى نمايد ترديد نميكند كه روش تقسير قرآن بقرآن تنها روش ائمه اهل بيت (ع ) ميباشد .
8 - ظاهر و باطن قرآن
چنانكه فهميديم قرآن كريم با بيان لفظى خود مقاصد دينى را روشن ميكند ودستوراتى در زمينه اعتقاد و عمل بمردم ميدهد ولى مقاصد قرآن تنها باين مرحله منحصر نيست بلكه در پناه همين الفاظ و در باطن همين مقاصد مرحله اى معنوى و مقاصد عميق تر و وسيعتر قرار دارد كه خواص با دلهاى پاك خود ميتوانند بفهمند .
پيغمبر اكرم (ص ) كه معلم خدائى قرآن است ميفرمايد : (119) قرآن ظاهرى انيق ( زيبا و خوش آيند ) و باطنى عميق دارد و نيز ميفرمايد : (120) قرآن بطن دارد و بطنش نيز بطن دارد تا هفت بطن و در كلمات ائمه اهل بيت نيز از باطن قرآن بسيار نامبرده شده است .
(121) ريشه اصلى اين روايات مثلى است كه خداى متعال در سوره رعد آيه 17 ميزند خدايتعالى در اين آيه افاضه هاى آسمانى را تشبيه فرموده ببارانى كه از آسمان نازل ميشود و حيات زمين و اهل زمين بسته بآن است با آمدن باران سيل راه ميافتد و مسيلهاى گوناگون هر كدام به اندازه ظرفيت خود از آن سيل برداشته جريان پيدا ميكند روى سيل در جريان خود كفى پوشيده شده است ولى در زير كف همان آب قرار دارد كه حياتبخش و بحال مردم سودمند ميباشد .
چنانكه اين مثل اشاره ميكند ظرفيت افهام مردم در فرا گرفتن اين معارف آسمانى كه حيات بخش درون انسان هستند مختلف ميباشد .
كسانى هستند كه جز بماده و زندگى مادى چند روزه اين جهان گذران بچيزى اصالت نميدهند و جز مشتهيات مادى بچيزى دل نميبندند و جز محروميتهاى مادى از چيزى نميترسند , اينان با اختلاف مراتبى كه دارند حداكثر آنچه ازمعارف آسمانى بپذيرند اين است كه اعتقادات اجمالى را باور كنند و دستورهاى عملى اسلام را بطور جمود اجراء مينمايند و بالاخره خداى يگانه را باميد ثواب اخروى يا از ترس عقاب اخروى بپرستند .
و كسانى هستند كه در اثر صفاى فطرت سعادت خودرا در دلبستگى بلذائذ گذران و زندگى چند روزه اين جهان نميبينند و سود و زيان و شيرين و تلخ اين سرا پيش ايشان جز پندارى فريبنده نيست و ياد گذشتگان كاروان هستى كه كامروايان ديروز و افسانه هاى امروز ميباشند درس عبرتى است كه پيوسته برايشان تلقين ميشود .
اينان طبعا با دلهاى پاك خودشان متوجه جهان ابديت ميشوند و به نمودهاى گوناگون اين جهان ناپايدار بنظر آيه و نشانه نگاه ميكنند و هيچگونه اصالت و استقلالى بآنها نميدهند .
آن وقت است كه از دريچه آيات و نشانه هاى زمينى و آسمانى نو و نامتناهى عظمت كبرياى خداى پاك را با درك معنوى مشاهده ميكنند و دلهاى پاكشان يكجا شيفته درك رمزهاى آفرينش ميشود و بجاى اينكه در چاله تنگ سود پرستى شخصى زندانى شوند در فضاى نامتناهى جهان ابديت بپرواز در آمده اوج ميگيرند .
وقتيكه از راه وحى آسمانى ميشنوند كه خدايتعالى ازپرستش بتها نهى ميكند و ظاهر آن مثلا نهى از سر فرود آوردن در برابر بت است , بسبب تجليل از اين نهى ميفهمند كه غير از خدا را نبايد اطاعت كرد زيرا حقيقت اطاعت همان بندگى و سر فرود آوردن است و از آن بالاتر ميفهمند كه از غير خدا نبايد بيم و اميد داشت و از آن بالاتر ميفهمند كه بخواستهاى نفس نبايد تسليم شد و از آن بالاتر ميفهمند كه نبايد بغير خدا توجه نمود .
و همچنين وقتيكه از زبان قرآن ميشنوند كه بنماز امر ميكند و ظاهر آن بجا آوردن عبادت مخصوص است , بحسب باطن از آن ميفهمند كه بايد با دل و جان كرنش و نيايش خدا را كرد و از آن بالاتر ميفهمند كه بايد در برابر حق خود را هيچ شمرد و فراموش كرد تنها با ياد خدا پرداخت .
چنانكه پيداست معانى باطنى كه در دو مثال بالائى يادآورى شد مدلول لفظى امر و نهى نامبرده نيست ولى درك آنها براى كسى كه به تفكر وسيعترى پرداخته جهانبينى را بخودبينى ترجيح ميدهد , اجتناب ناپذير ميباشد
نظرات شما عزیزان:
Copyright 2010 - alapay919.loxblog.com & Designer: